ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یک کشتی گرفتار دریای طوفانی
شد و غرق شد و تنها دو تن از سرنشینان این کشتی که شنا بلد بودند توانستند
خود را به یک جزیره خشک کوچکی برسانند.
این
دو نفر دو دوست قدیمی بودند. به جزیره که رسیدند فهمیدند راهی برای نجات
در این جزیره ندارند جز اینکه به درگاه خداوند دعا کنند تا آنان را نجات
دهد. برای اینکه بفهمند دعای چه کسی مؤثرتر است، جزیره را به دو قسمت تقسیم
کردند و هر یک در بخش خود شروع به دعا کردند.
مرد
اول از خدا غذا خواست. صبح روز بعد، یک درخت پر از میوه را در کنار خود
دید. مرد خوشحال شد و مشغول خوردن میوهها شد. قلمرو مرد دوم همانطور خشک و
لم یزرع باقی ماند و چیزی عایدش نشد.
پس
از یک هفته، مرد اول احساس تنهایی میکرد و از خداوند طلب یک همدم کرد.
روز بعد کشتی دیگری غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف جزیره
شنا کرد و به مرد اول رسید. در طرف دیگر جزیره، مرد دوم چیزی نداشت.
چیزی
نگذشته بود که مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس، و غذای بیشتر کرد. روز
بعد
تنها بازمانده یک کشتی شکسته
توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه
خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت،
تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت
ادامه مطلب ...